نام : بیگانه
شهرت : سرگردان
سن : خزان
نام مادر : ربیع
نام پدر : سلطان غم
شماره شناسنامه :۱-۱-۱
متولد : شهرستان عشق
شغل : خطا کردن به دنیای پوچ
جرم : به دنیا امدن
محکومیت : زندگی کردن
صدایم : سکوت
حریم : غم
مقصد : چهارراه اخرت
مکان : قبرستان
ساکن:شهرغم خیابان مرگ کوچه ماتم پلاک ستم
محل زندگی : غم اباد
رای نهایی دادگاه :متهم عاشق است اعدامش کنید
گاهی خسته می شوم
از بودنم
گاهی دلم می گیرد
گاهی از دیدار ها خسته می شوم
گاهی به دیدار ها دلتنگتر
گاهی یکی را صدا میزنم که به دادم برسد
گاهی فریاد کسی می شوم ، تا با من صدا بزند
گاهی با سکوتم ، فریاد کسی را جواب میدهم و به کمکش می شتابم
گاهی سکوتم ،فریاد می کند که به دادش برسم
گاهی فریادم ، سکوت می شود و اِنقدر آرام می شوم
که در میان فریاد ها به سکوت فرو می روم
آری فریاد من سکوت است !
حالا
هم من ، هم تو !
هر دو خوب می دانیم
این راه نه پایانی دارد ، نه وصالی
اما هنوز دوش به دوش می رانیم !
قانون خط های موازی یادت هست !؟
دو خط موازی هیچوقت به هم نمی رسند !
و سکوت می کنیم
هم من ، هم تو !
اصلا بیایک خط زیر قانون خط های موازی بنویسیم
دو خط موازی هیچوقت به هم نمی رسند
اما این دلیل نمی شود همدیگر را
دوست نداشته باشند ...
هم من ، هم تو !
سرنوشتم چیز دیگر را روایت میکند...
بی تعارف این دلم خیلی هوایت میکند...
قلب من با هر صدا،باهر تپش،با هر سکوت،غرق در خون...
یک نفس دارد دعایت میکند...
تیـغ روزگــــــار . . .
شاهـرَگـــــــــ "کلامَمـــــــــ" راچـُـنان بریــــــده
کـه سکوتَمـــــــ "بَنـــــد" نمی آیـــــــد .!
من مانده ام و یک برگه سفید!!!
یک دنیا حرف نا گفتنی!!!
و یک بغل تنهایی و دلتنگی...
درد دل من در این کاغذ کوچک جا نمی شود!!!
در این سکوت بغض آلود
قطره کوچکی هوس سرسره بازی می کند!
و برگ سفیدم
عاشقانه قطره را به آغوش می کشد!
عشق تو نوشتنی نیست...
در برگه ام , کنار آن قطره
یک قلب کوچک می کشم !
و , وقت تمام است!!!
برگه ها بالا...