دلشوره ها دروغ نمی گویند هر بار از سایه ی زنی که مرا بیشتر از او دوست داشتی!، ترسیدم چندانی نکشید که سایه ی سرش بر دیوار تور درازی درآورد!... شبیه سایه ی خنجر در دست کاکا بر پشت داش آکل در دست تو و آن سایه ی تور به سر بر پشت من
دلشوره های من زنان شهر را، عروس زنان شهر را، مادر زنان شهر را، عشق می کنند!
و عشق می کند آینده که مرا آرزو به گور برده در گور بخواباند