من نمی دانم چیستکه چنین زار و پریشان شده ام ...
و چرا ؟!
مژه بر هم زدنی اشک مرا می ریزد ...
نکند باز من عاشق شده ام ؟!
من نمی دانم چیست
آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری ست ؟!
و مرا می شکند ... می سوزد ...
و چنین زود به هم می ریزد ...
نکند باز من عاشق شده ام ؟!
راستی !
نگرانیِ من از بابت چیست ؟!!
و چرا اینهمه رفتار تو را می پایم ؟
و چرا اینهمه دلواپس چشمان توام ؟!
ریشه ی اینهمه دلتنگی چیست ؟!
نکند باز من عاشق شده ام ؟؟!!
آه ...
ای مردم این دهکده ی موهومی !
به همه می گویم :
" اگر عاشق شده باشم روزی ،
خون من گردن آن دلبرک زیبایی ست
که در اقلیم مجازی ، هر شب
تا سحر
بال در بال دلِ نازک من می چرخید
و برای دلم افسانه ی دریا می گفت !
خون من گردن اوست ... خون من گردن اوست ... "
{ مرتضی کیوان هاشمی }