-
نگــرانم...!
یکشنبه 21 دی 1393 11:50
"این چیست که چون دلهره، افتاده به جانم؟ حال همه خـــوب است؛ من اما، نگــرانم...!" فاضل نظری
-
یک نقطه
یکشنبه 21 دی 1393 11:43
مگر می شود در یک نقطه ماند ؟ مگر می توان ؟ تا کی و تا چند می توانی چون سگی کتک خورده درون ِ لانه ات کز کنی ؟ در این دنیای بزرگ ، جایی هم آخر برای تو هست. راهی هم آخر برای تو هست. در ِ زندگانی را که گِل نگرفته اند ! جای خالی سلوچ_محمود دولت آبادی
-
اتاق
شنبه 20 دی 1393 22:32
نقش یک مردِ مرده در فالت توی فنجان ِ مانده بر میزم خط بکش دور مرد دیگر را قهوه ات را دوباره میریزم زندگی از دروغ تا سوگند خسته از زیرو روی رودررو زیر صورت هزارها صورت خسته از چهره های تو درتو چشم بستی به تخت طاووسم در اتاقی که شاه من بودم مرد تاوان اشتباه ات باش آخرین اشتباه من بودم * * * چشم وا کردم از تو بنویسم لای...
-
مرگ مغزی شدم!
جمعه 19 دی 1393 14:37
احساس میکنم حال کسی رو دارم ک درکماست ن خوب ک فکر میکنم احتمالا دچار مرگ مغزی شدم تمام اعضای بدنم درست کار می کنن از جمله قلبم ولی مغزم به کل رو ب زواله ولی ن کلا از کار افتاده چون همش ارور میده کاش جای اینکه مغزم از کار می افتاد قلبم از تپش می ایستاد اینطوری دیگه حداقل دیگران امید ب برگشتم نداشتن اخه مگه معجزه ای...
-
خسته ام...
جمعه 19 دی 1393 14:24
خسته ام... سنگینی هزار بار نکشیده رو روی دوشم احساس میکنم
-
بغض...اشک
جمعه 19 دی 1393 14:17
کلی بغض توی گلوم قرنطینه شدن این گلو دیگه ظرفیت این همه بغض رو نداره باید یکسریشون اشک بشن از دنیای درونم بیرون بریزن تا جا برای بغض های جدیدتر باز بشه
-
من مجبور شدم "فاصله"را...!
سهشنبه 9 دی 1393 14:52
و تو خندیدی من مجبور شدم "فاصله"را...! ساده از دست ندادم دل پر حوصله را من "برادر"شده بودم و "برادر"باید وقت دیدار رعایت کند این "فاصله"را دهه ی شصتی دیوانه یکبار عاشق خواست تا خرج کند این کپن باطله را عشق!آن هم وسط نفرت و باروت و تفنگ دانه انداختی از شرم ندیدم تله را و تو...
-
اشک
دوشنبه 8 دی 1393 22:59
حرف های زیادی برای گفتن هست اما حروف به جای اینکه ب شکل اصوات از دنیای درونم ب دنیای خارج تجلی پیدا کنن ب صورت قطرات اشک از چشمانم جاری میشوند هر قطره هزاران هزار حرف رو در برگرفته...
-
زمستانی با رنگ و بوی پاییزی!
دوشنبه 8 دی 1393 22:49
زمستونه ولی فرقی با پاییز نداره! همه فصلهای تقویم عمرمون پاییز ب نظر می یان یا واقعا همینطوره؟ ن شاید زمستونم ب این نتیجه رسیده چیزی از یکرنگ بودن عایدش نمیشه اونم اسیر رنگها شده!! بدا به حال ما!!!!
-
نیستی...
یکشنبه 7 دی 1393 13:02
حالم بد است مثل زمانی که نیستی ! دردا که تو همیشه همانی که نیستی ! وقتی که مانده ای نگرانی که مانده ای وقتی که نیستی نگرانی که نیستی ! عاشق که می شوی نگران خودت نباش عشق آنچه هستی است نه آنی که نیستی ! با عشق هر کجا بروی ، حیّ و حاضری دربند این خیال نمانی که نیستی ! تا چند من غزل بنویسم ؛ که هستی و تو با دلی گرفته...
-
نگاه با نمک
یکشنبه 7 دی 1393 12:56
گرچه به طلسم عشق شک داری تو شخصیت بی قرین و تک داری تو ترسم که نگاه من ترک بردارد ازبس که نگاه با نمک داری تو ناصر بقالی
-
معشوقی که خود معشوقها دارد
شنبه 6 دی 1393 13:32
مبر پای قمار عشق ای دل-باز- هستت را ندارم بیش از این تاب تماشای شکستت را مشو مبهوت گیسویی که سر رفته است از ایوان که ویران میکند این "نقش ایوان" "پای بست" ات را همیشه گریه راه التیام زخمهایت نیست کدامین آب خواهد شست داغ پشت دستت را؟! تو خار چشم بودی قلعه ی یک عمر پا برجا که حالا شهر دارد جشن میگیرد...
-
من تو را دوست دارم، تو اما ...
جمعه 5 دی 1393 12:15
عشق من! بیقرارم! تو اما... من تو را دوست دارم، تو اما ... من فراموشی خاطراتم احتمالاً غبارم، تو اما... هیچکس این طرفها ندارد هیچ کاری به کارم، تو اما... گوش کن، من رگِ خشکِ باغم من کجا جویبارم، تو اما... برگ زردم، بله، میپذیرم پوچ و بیاعتبارم، تو اما... چهرة دردناک و تبسم؟ خندهای مستعارم، تو اما... بیپناهم،...
-
و خامت شدم با همین حرفها
جمعه 5 دی 1393 12:08
سه حرف قشنگ -اولین حرفها- که عشق است و زیبا ترین حرفها به شوق نگاهت غزل پا گرفت به ذوق تو شد دستچین حرفها تو گفتی از این حرفها بگذریم و خامت شدم با همین حرفها دوباره جنون بود و آن کارها که خواندی به گوشم از این حرفها به پایان رسیدیم و بیچاره من ! که میترسم از آخرین حرفها جواد زهتاب
-
گاهی
جمعه 5 دی 1393 00:02
گاهی؛ دلـش فقط یک دوستت دارم می خواهد، که نمیــرد
-
دلم تنها بود
پنجشنبه 4 دی 1393 23:55
دلم تنها بود ... تو از این جا شروع شدی... افشین صالحی
-
گورم را گم می کنم !
پنجشنبه 4 دی 1393 23:48
گورم را گم می کنم !! اما ... خانۀ تو را هرگز
-
بی نهایت مین بار
چهارشنبه 3 دی 1393 15:42
شاید این برای بی نهایت مین بار است که می گویم دوستت دارم با دارم دارم که آغوش پر نمی شود کمی نزدیکتر بیا خسیس ... { بهرنگ قاسمی }
-
همه کار میکنم!
چهارشنبه 3 دی 1393 15:36
من میتوانم با چاقوی آشپزخانه تهدید ات کنم تا پاسخِ هزار سؤال را دانه دانه از حلقوم ات بیرون بکشم یا میتوانم خانه را به آتش بکشم و اولین عکسِ سه بعدی سوختن ات را در بیلیبوردهای شهر رونمایی کنم من همه کار میکنم با چهار لیتری پر از بنزین خاندان ا ت را بسوزانم و یا در میدانهای شهر لباستهایت را قیچی کنم تازه ! من...
-
حرفش را نزن
سهشنبه 2 دی 1393 23:52
رفتنت آغاز ویرانیست حرفش را نزن ابتدای یک پریشانیست حرفش را نزن گفته بودی چشم بردارم من از چشمان تو چشمهایم بی تو بارانیست حرفش را نزن آرزو داری که دیگر بر نگردم پیش تو راه من با اینکه طولانیست حرفش را نزن دوست داری بشکنی قلب پریشان مرا دل شکستن کار آسانیست حرفش را نزن عهد بستی با نگاه خسته ای محرم شوی گر نگاه خسته ما...
-
لب
سهشنبه 2 دی 1393 23:44
چشمم به حرف آمده و بی قرار، لب کی بشکند سکوت مرا بی گدار، لب تقدیم تو هزاره ی من ! یک هرات چشم نا قابل است سهم تو یک قندهار، لب "بودا" دل من است که تخریب می شود بوسه است مرهم دل ومرهم گذار: لب می رقصمت چنین که تویی در نواختن نی : لب، کمانچه : لب، دف و چنگ و دوتار: لب در حسرتم که اول پائیز بشکفد بر شاخه ات...
-
گذشته اب از سرم
دوشنبه 1 دی 1393 20:08
شوق پرکشیدن است در سرم قبول کن دلشکستهام اگر نمیپرم قبول کن این که دور دور باشم از تو و نبینمت جا نمیشود به حجم باورم، قبول کن گاه، پر زدن در آسمان شعرهات را از من، از منی که یک کبوترم قبول کن در اتاق رازهـای تو سرک نمیکشم بیش از آنچه خواستی نمیپرم، قبول کن قدر یک قفس که خلوتت به هم نمیخورد گاه نامه میبرم...
-
یلدایت مبارک
یکشنبه 30 آذر 1393 11:47
و پاییز ثانیه ثانیه سپری می شود یادت نرود اینجا کسی هست که به اندازه تمام برگ های رقصان پاییز برایت بهترین ها را آرزو دارد یلدایت مبارک
-
یلدا
یکشنبه 30 آذر 1393 11:40
خوب میدانم قماری بیش این دنیا نـبود من ولی در حسرت بُردی،خمارت مانده ام سرد میآید به چشم مست من چشمت و باز از همین یلدا به عشق آن بهارت مانده ام . .
-
من و تنهایی من ، دست در دست ..
شنبه 29 آذر 1393 14:04
من و تقدیر سردم دست در دست چه فرقی می کند هشیار یا مست ؟! تو رفتی روح من مرد و تنم ماند وجسمی که نمی دانم چرا هست ! من این جا ماندنم ناچاری ام نیست که ترجیح قراری بر فرار است ... خیالم فتح اوج قله ها بود ! چرا چشمان تو پای مرا بست ؟ مرا در من شکست و گوشه ای ریخت غرور سنگی کوهی که نشکست هزار آب از سرم حالا گذشته هزار...
-
تنهایی
شنبه 29 آذر 1393 13:52
-
ببخش فاصله ها را که من کنار توام
شنبه 29 آذر 1393 13:27
ببخش فالم اگر دست دیگران افتاد و قهوه ات که ننوشیده از دهان افتاد دلت گرفت اگر از غریبی ام هر شب و سهم بردنِ از بی نصیبی ام هر شب اگر بخاطر من پک زدی به سیگاری دلت گرفت ... و مشتی زدی به دیواری بخاطرم به خیابان کشیده شد کارت به پیک های فراوان کشیده شد کارت ... که بغض کردی و مستی ت کار دستت داد که گریه بودی و مردانگی...
-
دو جام...
شنبه 29 آذر 1393 12:57
دو جام قبل و ... دو تا بعد کار می چسبد... دو جام بعد در آغوش یار می چسبد همین که مست شوی... حس کنی که خوشبختی در اوج تلخی این روزگار می چسبد مرا بخواه و به من چای و بوسه وعده بده قرار تو به من بی قرار می چسبد بچنگ جسم مرا عاشقانه ... چون شیری که ناگهان به گلوی شکار می چسبد چقدر مست در آغوش بودنت خوب است چقدر بوسه ی بی...
-
قمار
شنبه 29 آذر 1393 12:45
کنار خاطرات خود بچین میز قمارم را دوباره شرط میبندم به پایت روزگارم را مهتاب یغما
-
ترس دارم
پنجشنبه 27 آذر 1393 15:52
از شوری چشم اهالی ترس دارم از مردمان این حوالی ترس دارم از خود که گاهی آبم اما گاه آتش از این دل حالی به حالی ترس دارم از این که ما مثل دو تا ماهی بچرخیم در برکه های بی خیالی ترس دارم هرچند با تو شادمانم لحظه ها را از گریه های احتمالی ترس دارم هرچند چون پیچک تو را در بر گرفتم همواره از آغوش خالی ترس دارم ما دو درخت در...