سیاه پوشیده بودی
و دلتنگیهایت پیدا نبود
صورتت را پوشانده بودی
که اشکهایت پیدا نباشد
کجای کتابهای آسمانی نوشته مرد گریه نمیکند
مرد دلتنگ نمیشود
مردان دلتنگ ، کوههای فرو ریختهاند
عاشقان تاریخی
مردان دلتنگ ، اشک نمیریزند
بارانهای سیلابیاند
سیاه پوشیده بودی
و لبهایت را پوشانده بودی
و چشمهایت را پنهان میکردی
من اما سپید پوشیده بودم
موهایم را رها کرده بودم
چشمهایم تو را جستجو میکرد
اندام من تو را سفید خواهد کرد
تنها اگر به آغوشم بازگردی
دست از دلتنگی بردار
هیچ غربتی آشناتر از آغوش زنی نیست
فاتحة مرشید
دست عشق از دامن دل دور باد! می توان آیا به دل دستور داد؟
می توان آیا به دریا حکم کرد که دلت را یادی از ساحل مباد؟
موج را آیا توان فرمود: ایست! باد را فرمود: باید ایستاد؟
سیاه پوشیده بودی
و دلتنگیهایت پیدا نبود
صورتت را پوشانده بودی
که اشکهایت پیدا نباشد
کجای کتابهای آسمانی نوشته مرد گریه نمیکند
مرد دلتنگ نمیشود
مردان دلتنگ ، کوههای فرو ریختهاند
عاشقان تاریخی
مردان دلتنگ ، اشک نمیریزند
بارانهای سیلابیاند
سیاه پوشیده بودی
و لبهایت را پوشانده بودی
و چشمهایت را پنهان میکردی
من اما سپید پوشیده بودم
موهایم را رها کرده بودم
چشمهایم تو را جستجو میکرد
اندام من تو را سفید خواهد کرد
تنها اگر به آغوشم بازگردی
دست از دلتنگی بردار
هیچ غربتی آشناتر از آغوش زنی نیست
فاتحة مرشید
دست عشق از دامن دل دور باد!

می توان آیا به دل دستور داد؟
می توان آیا به دریا حکم کرد
که دلت را یادی از ساحل مباد؟
موج را آیا توان فرمود: ایست!
باد را فرمود: باید ایستاد؟
آنکه دستور زبان عشق را
بی گذاره در نهاد ما نهاد
خوب می دانست تیغ تیز را
در کف مستی نمی بایست داد!
مگه میشه تو رو فراموش کرد مهربون