نمی دانم، از این "گاهی اوقات"ها خسته نمی شوم..؟!!
گاهی اوقات خستگی
گاهی اوقات دلتنگی
گاهی اوقات بازبینیِ خاطره ها
گاهی اوقات گریستن از ته دل
گاهی اوقات خندیدن از اعماق وجود ...
عجیب است!!
...
شاید چون به "اکثر اوقات" بیشتر بها می دهم،این "گاهی اوقات"ها خسته کننده نمی شوند.؟
منم و "اکثر اوقات" تنهایی
آه که اگر از دستم بر می آمد این"اکثر اوقات" را به "همیشه" بدل می ساختم.
...
حیف که تا تنهایی ِ همیشگی،کالبد خاکی، فاصله انداخته است.
و من، خسته از دق الباب نوبت،در لابلای ِ عقربه ی ِ گاهی اوقات،دست و پا می زنم.
زندگب با بودن گاهی اوقانها زیبا میشود
نگاهت نمیکنم که تحریک شوی...
تحریکت میکنم که نگاهم کنی...
نه از سر شهوت و هوس،بلکه با عشق
روحم را عریان کن،قبل از تصاحب جسمم
چیزی که فراوان است تن عریان!
باور نکن تنهاییت را ، من در تو پنهانم تو در من
از من به من نزدیکتر تو ، از تو به تو نزدیکتر من ...
باور نکن تنهاییت را ، تا یکدل و یکدرد داریم
تا در عبور از کوچه عشق بر دوسش هم سر میگذاریم ...
گاهی اوقات فاصله ها یادآوری است که بدانیم قدر عزیزانی را که از آنها دور افتاده ایم.
دوتادیگه از شعرای زهرا تومطالب قبلی وبلاگم هست.با عنوان عاشقا حرف دلم و سخته.
حتما سر میزنم
سلام رها جون.ازطرف من به دوستت ترنم یلام کن.سوتی رو داری.
چشم خودش کامنتو میبینه