یک عاشقانه آرام

یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...
یک عاشقانه آرام

یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...

انگیزه


چای که مرغوب نباشد چیزی
به آن اضافه میکنم!

چوب دارچینی، هِلی، نباتی،
شده چند پَر بهار نارنج،
چیزی که آن مزه و بو را
تبدیل به
عطر ِخوش و طعم ِخوب کند...

زندگی هم گاهی می شود
مثل همین چای؛

باید
با دلخوشی های کوچک
طعم و رنگش را عوض کنی،
یک چیزی که امید بدهد به دلت،
انگیزه شود…

فریاد کن
زنده باد امید،
زنده باد زندگی با همه ی خوب و بدش

؟؟؟

ساده بودیم و سخت بر ما رفت

ساده بودیم و سخت بر ما رفت
خوب بودیم و زندگی بد شد

آنکه باید به دادمان برسد
آمد و از کنارمان رد شد

هیچ کس واقعا ً نمی داند
آخر داستان چه خواهد شد!

سیدمهدی موسوی


ﺩﺭ ﺿﻤﻀﻤﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﺎﺩ ﺁﺷﻖ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ

ﺩﺭ ﺿﻤﻀﻤﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﺎﺩ ﺁﺷﻖ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ
ﺑﺎﮔﻔﺘﻦ ﺣﺮﭼﻪ ﺑﺎﺩ ﺁﺷﻖ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ

ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻥ، ﺑﺨﻨﺪ، ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻥ
ﯾﮏ ﺷﺎﻋﺮ ﺑﯽ ﺛﻮﺍﺩ !!! ﺁﺷﻖ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ


عشق را بهانه کردم...

عشق را بهانه کردم
برای رسیدن به تو
تورا از دست دادم
عشقت ماند
بهانه ای شد
برای
همیشه گریستنم
ودیگر مجال
عاشقی
پیدا نشد

مهردادشیاسی

بعضی دردها گفتنی نیست رفیق‌‌...


باور کن بعضی دردها گفتنی نیست رفیق‌‌...


نگو محرم نمیدانمت!!!


نه....


تو مَحرم ترینی بر من....


اما بعضی دردها گفتن ندارد....


مرور بعضی دردها آنقَدَر درد دارد که تکرارش حتی برای خودم هم سَنگین است...


آنقَدَر سنگین که به زانو می اندازد مرا...


بغض چشمانم را که دیدی بغض نکن...


لرزش دستهایم را که دیدی هیچ نگو... فَقط دستم را بگیری کافیست...


هیچ نگو...


بعضی دردها با دلداری سَبُک نِمیشوند... بِخُدا بیشتر دردم می آید...


بعضی دردها بــــــــ ـــــَد دردی هستند رِفیق..بد دردی...



میراث خانوادگی ما

باران میراث خانوادگی ما بود .

کوچک که بودم…

از سقف خانه ی ما میچکید

 بزرگ که شدم. . . .

از  ” چشمانم “


دلگیرم و دلتنگم و دل سرد و دل آشوب

دلگیرم و دلتنگم و دل سرد و دل آشوب

فرمانده ی شرمنده ی یک لشگر مغلوب


فرعون به گل مانده ی افسانه ی نیلم

هر بار شود گوشه ی چشمان تو مرطوب


شیرینی خرما ، عسل و شهد زیاد است

اما نه به اندازه ی  لبخند  تو مطلوب


چشمان تو فیروزه  و لبهات عقیق است

احسنت به دستی که تراشیده تورا خوب


امیر سهرابی


شبی بردفترقلبم کشیدم ردپایت را

شبی بردفترقلبم کشیدم ردپایت را،
کشیدم طرح زیبای غروب چشمهایت را،

کنارهاله چشمت کشیدم عکس یک دریا،
کشیدم روی امواجش حضور آشنایت را،

وآن شب با دلی لبریز از آوار دلتنگی،
زدم فریاد در ساحل:"دلم دارد هوایت را
شاعر:؟؟